دیگه یه جایی باید برسه، که بتونم طوری دلم رو افسار بزنم، که دیگه عقلم رو در موقعیتهایی قرار نده که مجبور باشه تصمیماتی بگیره که نهایتاً باعث از هم گسیختگیِ روح و روانم میشن. اگه از ابتدا مطابقِ عقل رفتار کنم نه چیزی که دلم میخواد و ذهنِ داستاننویسم –لوّامهی ادبی– امر میکنه، تهش قلبم مجروح نمیشه. معادلهی سادهی «عاقل باش تا دهنت سرویس نشه» که زندگی با داستانهای مختلفی سعی در نشون دادنش داره و من خیلی گاو تر از اونم که بفهمم.